۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

من از مهتاب می ترسم

من از مهتاب می‌ترسم

شاید شما هم متوجه شده باشید که شب زیر نور ماه همه چیز وهم‌آلود و ترسناک می‌شود. همان چیزهایی که در روز عادی و حتی قشنگ هستند شب زیر نور مهتاب مخوف و هراس‌آور می‌شوند. همیشه چیزهایی را که شب‌ها تو نور ضعیف مهتاب می‌دیدم به نظرم آنقدر ترسناک می‌آمدند که دیگر دلم نمی‌خواست آنها را حتی در روز ببینم. امشب قرار است با کسی که خیلی دوستش دارم برویم بیرون قدم بزنیم.‌

مصاحبه ایسنا


گفت‌وگوی ایسنا: معيشت بزرگ‌ترين دغدغه‌ي مترجم ماست

آفتاب یزد

آفتاب یزد: ۲۳/۱/۸۸
كيهان بهمني: در مميزي‌ها بايد شعور مخاطب را باور كنيم. كيهان بهمني از اين كه در بين بعضي از اهالي قلم در ايران سنت تحقيق وجود ندارد گله‌مند است و مي‌گويد، چرا خودمان نمي‌رويم درباره موضوعي تحقيق كنيم تا به صحت و سقم آن پي ببريم. همچنين به اعتقاد او، بزرگترين دغدغه‌ی مترجمان در ايران، بحث هميشگي معيشت است. اين مترجم مقيم مالزي در گفتگو با ايسنا، از مسائل مختلف ترجمه گفت. كيهان بهمني با اشاره به اين كه خيلي از ترجمه‌ها باعث شده‌اند تا برخي نويسندگان درست معرفي نشوند، اظهار داشت: يكي از انديشمندان ما چند سال پيش در نقدي عنوان كرده بود كه آلبر كامو خودكشي كرده و اين سرنوشت همه پوچ‌گرايان است؛ در حالي كه جالب است بدانيم كامو در يك تصادف رانندگي كشته مي‌شود و تازه چند روز قبل از آن يك خانه جديد مي‌خرد و خيلي هم شوق زندگي داشته و به هيچ وجه آدم منفي‌گرايي - به آن معني كه همه در ذهن دارند - نبوده است. اين مساله از ابتدا معلوم بوده؛ اما به خاطر نداشتن مطالعه كافي، خيلي‌ها نمي‌دانند. وي ادامه داد: عده‌اي حتي يك كتاب از آثار صادق هدايت را نخوانده‌اند و بر اساس شنيده‌ها او را منفي‌باف مي‌دانند.چرا خودمان نمي‌رويم درباره موضوعي تحقيق كنيم تا به جواب دست يابيم؟ بهمني افزود: اين كه بگوئيم بايد بهترين‌ها را ترجمه كنيم، نظر خوبي است؛ اما متاسفانه از سويي هيچ حمايتي نمي‌شود. خيلي‌ها نمي‌دانستند ارنست همينگوي نمايشنامه هم دارد، تا وقتي كه <ستون پنجم>ترجمه شد و البته هيچ كس هم تشويقي نكرد. به هر حال بهتر است براي مترجمان دلگرمي وجود داشته باشد. شايد تا حدي به خاطر همين است كه خيلي از اساتيد فن به سمت ترجمه نمي‌روند. كساني كه تسلط صد درصد به زبان مبدا و مقصد دارند، حتي از ترجمه اسمي هم نمي‌آورند و به جاي آن تدريس مي‌كنند. ترجمه كاري از روي عشق است. ما مترجم حرفه‌اي كم داريم كه دغدغه‌ی معيشتي نداشته باشد. وي سپس درباره‌ی ايجاد موج ترجمه از يك نويسنده به صورت مقطعي سخن گفت و يادآور شد: اين موضوع بيشتر به بيمار بودن بازار كتابمان برمي‌گردد كه تك بعدي است و وقتي يك نويسنده مطرح مي‌شود، همه مي روند سراغ او. براي مثال در حال حاضر همه دنبال ترجمه آثار برنده فرانسوي نوبل (ژان ماري گوستاو لوكلزيو) هستند. اين نشان مي‌دهد مردم انتخاب نمي‌كنند چه بخوانند؛ ناشران و بازار نشر، انتخاب مي‌كنند. او سپس به مساله مميزي اشاره كرد و گفت: با مميزي مشكل دارم. خيلي وقت‌ها كه مي‌خواهم ترجمه كنم، به خاطر مميزي بايد خيلي بخش‌ها را حذف كنم و اين مشكل‌ساز است. اول بايد تكليف خودمان را مشخص كنيم كه مخاطب‌مان را باشعور و آگاه فرض مي‌كنيم يا نه و از آوردن يكي دو پاراگراف نبايد بترسيم. اتفاقاً اگر حذف شود بايد نگران باشيم. اين توهين‌آميز است. خيلي از جا‌ها به عنوان مترجم احساس مي‌كنم كه بايد داستان را عوض كنم.

۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

چالش فلسفی

چالش فلسفی

چند لحظه ای بود که تو نخش بودم. بدجوری تو فکر بود. اصلاً تو این دنیا نبود. یعنی داشت به چی فکر می‌کرد. یعنی چه مساله‌ی مهم فلسفی ذهنش را مشغول کرده بود. تو یک عالم دیگری بود. انگار تنها کار مهم براش حل این مساله‌ی فلسفی بود. شاید درگیر مساله‌ی ابراهیم شده بود. شاید ترس و لرز کی‌یر کگارد دچار تزلزلش کرده بود. شاید یاسپرس یا هوسرل. نه که زنده بگور را خوانده باشه و اصلاً کلاً با مساله‌ی زندگی دچار مشکل شده باشه. یا شاید داره به زن اثیری و پیرمرد خنزر پنزری فکر می‌کنه. گاهی حین راه رفتن نگاهش به نقطه‌ای نامعلوم خیره می‌ماند. نقطه‌ای در ناکجاآباد زمان و مکان...

× × ×

تو این گیر و دار این یارو هم ول نمی‌کنه. یک ساعت دنبالم راه افتاده و بر و بر من را نگاه می‌کنه ... حالا با این یکی چکار کنم. لعنتی بالاخره از دستت راحت می‌شوم. بالاخره یک کاریت می‌کنم. صبر کن. تا خونه تحمل می‌کنم. بزن به چاک. برو اون طرف لعنتی. نخیر. فایده نداره. امانم را بریده. آخیش بهتر شد. اِ اِ اِ . باز که برگشتی همون جا. ...
× × ×
یاد داستان‌های تولستوی و داستایوسکی افتاده بودم. شب‌های روشن ... جنایت و مکافات. این دختره درست شبیه یکی از آن دخترهای روس بود و من آس و پاس هم که جون می‌کندم یک موجود روشنفکر از جنس مخالف پیدا کنم تا شاید به واسطه‌ی او بتونم یک پیرزن رباخوار یا یک موجود بدردنخور دیگر را از هستی ساقط کنم و بعد خودم بیفتم به مکافات. عین راسکولنیکوف. نه فایده نداره. باید بروم باهاش صحبت کنم .... اِ چرا وایستاد ...

× × ×
دیگه طاقت ندارم. باید کفشم رو دربیارم این سنگریزه لعنتی رو از توش در بیارم وگرنه تا خود خونه اذیتم می‌کنه. نیم ساعتی هست دارم سعی می‌کنم یک جوری از دستش خلاص بشوم. هر کاری می‌کنم با انگشت‌هام بفرستمش یک گوشه نمی‌شه. باید کفشم رو در بیارم. به درک که جورابم رنگیه. اینجا که کسی من را نمی‌بینه. اه. این یارو هم که ول نمی‌کنه ...

۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

فرشته‌ی محاسب: بروس هالند راجرز

سلام.
پیشتر از بروس هالند راجرز داستان "داداش کوچولو" را ترجمه کرده و تو وبلاگ قبلی‌ام گذاشته بودم. این داستان هم از راجرز است. این داستان‌هامربوط به مجموعه‌ای است که مدت‌ها پیش شروع به ترجمه کردم و امیدوارم تا چند وقت دیگر برای چاپ بفرستم. فعلاً در حال نامه‌نگاری با نویسنده هستم تا موافقتش را بگیرم. این داستان‌ها را هم خود نویسنده در اینترنت در اختیار عموم گذاشته است.
فرشته‌ی محاسب

نوشته‌ی: بروس هالند راجرز
حرفم را قبول کنید. اطلاع موثق دارم فقط یک فرشته هست که دفتر اعمال ما را می‌خواند. ده‌ها فرشته‌ی دیگر سریعتر از آن که آدم فکرش را بکند دارند به طور هم‌زمان این دفترها را پر می‌کنند. اما فقط یک فرشته هست که این دفترها را می‌خواند. حتی همان وقتی که بقیه‌ی فرشته‌ها دارند می‌نویسند این یکی دفترها را می‌خواند.
البته ادعا نمی‌کنم که می‌دانم چطور یک همچون چیزی ممکن است: فرشته‌ها هر عمل ما را ثبت می‌کنند، هر نیتی که در پس اعمال ما بوده، هر اتفاقی که در نتیجه‌ی عمل ما به وقوع پیوسته و حتی در همان زمان نوشتن هم فرشته‌ی خواننده دفتر اعمال در حال خواندن و محاسبه اعمال ما است.
پیشانی فرشته‌ی خواننده‌ی دفتر اعمال بلند و بدون چین است. مدام مشغول جمع و تفریق و ارزیابی و محاسبه‌ی اعمال انسان‌ها است. بعضی از محاسبه‌ها خیلی ساده هستند. مثلاً شما در بزرگراه توقف کردید تا به یک غریبه که لاستیک ماشینش پنچر شده کمک کنید. جمع در اعمال خوب. بعضی از محاسبات کمی پیچیده‌تر هستند. شما کیف دزدیده شده‌ای را که پیدا کرده‌اید به صاحبش برمی‌گردانید – جمع در اعمال خوب – اما قبل از آن هر چقدر دلتان خواسته از پول‌هایش خرج کرده‌اید – تفریق از اعمال خوب. اما اعمال اولیه تازه شروع کار هستند. مثلاً به لطف کمک شما غریبه‌ای که بهش کمک کرده بودید لاستیک ماشینش را عوض کند، به موقع به خانه می‌رسد و مردی را کنار زنش روی تخت غافلگیر می‌کند. سپس اول آن دو تا را با اسلحه می‌کشد و بعد اسلحه را به سمت خودش می‌گیرد. این باعث می‌شود از کار خوب شما کم بشود اما اندک درصدی از کار خوب به حساب شما نوشته می‌شود.
خوب این خیلی منصفانه به نظر نمی‌آید. شما که نمی‌خواستید این اتفاق آخر روی بدهد. اما من اطلاع موثق دارم که نتیجه‌ی اعمال هم به همان اندازه‌ی نیات پشت اعمال مهم هستند و نه تنها نتیجه‌ی اعمال بلکه پی‌آمدهای بعدی نتایج اعمال و اتفاقات منتهی از پی‌آمدهای بعدی نتایج اعمال هم به همان اندازه مهم هستند.
البته معمولاً این محاسبات خیلی پیچیده نیستند. شما با آن فروشنده مغازه که انگار اوقاتش تلخ بوده حرف زدید. برخورد محبت‌آمیز شما باعث شده روز او عوض بشود و او هم با مهربانی با شما برخورد کرده است. اعمال محبت‌آمیز ضرب در هم می‌شوند. یا مثلاً در اتوبوس شما از دست خانمی عصبانی شدید و بهش گفتید که خیلی بیش از حد به خودش عطر زده است و این بالا بردن صدایتان باعث شده سفر همه‌ی مسافران اندکی دستخوش تغییر حال و هوا بشود. حالا عمل هر یک از این مسافران اندکی چوب خط حساب و کتاب شما را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
فرشته‌ی محاسب اعمال آنقدر سرش شلوغ است که قابل توصیف نیست.
اطلاع موثق دارم که هیچ کس تو بهشت و جهنم نیست. هنوز نتیجه‌ی آخر اعمال هیچ کس برای این که او را به بهشت یا جهنم بفرستند مشخص نشده است. حتی خود فرشته‌ی محاسب اعمال هم که در سرش عدد متغیری برای هر یک از اعمال ما دارد هم نمی‌تواند بگوید که نتیجه‌ی نهایی محاسبه هر یک از اعمال ما چیست. تا زمانی که زندگی ادامه دارد این محاسبات پیچیده چندین رقمی ادامه خواهند داشت حتی برای اعمال مردان و زنانی که ده‌ها هزار سال است که مرده‌اند.
چیزی که می‌گویم عین واقعیت است. اگر هم واقعیت نداشته باشد لطفاً حداقل قبول کنید نیت من از گفتن این حرف‌ها خیر است.

۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

To Fly by the Seat of one's Pants

سلام




راننده‌ها اکثراً وقتی دست رو فرمان ماشین می‌گذارند می‌فهمند که موتور درست کار می‌کنه یا نه چون میزان لرزش فرمان ارتباط مستقیمی با عملکرد موتور داره. اصطلاح جالب To Fly by the Seat of one's Pants که به معنای کاری را به صورت تجربی و بدون آموزش یاد گرفتن و انجام دادن است هم بر اساس اصل مشابه‌ای به وجود آمده است. ریشه این اصطلاح برمی‌گردد به این واقعیت که اولین خلبانان (به ویژه خلبانان هواپیماهای جنگی) بدون داشتن امکانات کنترلی ضروری در کابین خود اقدام به پرواز می‌کردند و در اکثر موارد به واسطه‌ی میزان لرزش صندلی و قسمت نشیمن‌گاه خود از عملکرد موتور هواپیما و سلامت آن مطلع می‌شدند.




مثال: When I got my first bicycle, I flew by the seat of my pants


تا بعد

نگرانی بی مورد

داستانک
نگرانی بی مورد

بلند شدم. لباس هام رو تکوندم. به راننده گفتم: «چیزی نشده آقا. برو.» ولی باز داشت می زد تو سرش. چیز عجیبیه. یک نفر از طرف دیگه خیابون اومد سمتم. گفت: «شما. با من بیا.» گفتم: «کجا؟ تقصیر من نبود که...» گفت: «نگران نباش. چیزی نیست. تو مُردی.»
ک. ب.
88.01.29

جستجوی این وبلاگ