داستانک
این بار که دیدمش چروکهای صورتش بیشتر شده بود. چشمهایش هم دیگه حالت شادابی قبل رو نداشتند. میشد اثر نقاش عمر را تو چهرهاش دید. حالا موهای سفیدش بیشتر توی ذوق میزدند. خوب نگاهش کردم. بهش گفتم داری پیر میشی رفیق. بعد از جلوی آینه کنار رفتم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر