غیر از متاسفم چه برای گفتن دارم
به خاطر بلایی که سرت میآورم از تو حلالیت میخواهم
به خاطر بیرحمی و خشونت هر روزهام
جز طلب بخشش چه کاری از من ساخته است
جز این که از تو بخواهم صبور باشی، چون روزی
به تو قول میدهم، روزی، سوگند میخورم
به ریش رسولان
سوگند میخورم به ریش ویتمن شاعر
سوگند میخورم به ریش لینکلن رییسجمهور
دیگر جلویت را نخواهم گرفت
میگذارم آزادانه برویی و سرازیر شوی
و از حصار تیغهای تیز که اطرافت را گرفتهاند بگذری
چون به تو قول میدهم روزی میگذارم
آزادانه در درههای صورتم
همچون مادیانی آزاد بتازی، میگذارم
بر روی دشتهای صورتم بگردی
همچون قدیسی که در اندیشهی بهشت و جهنم است
میگذارم رشد کنی، شکوفه کنی
و سرازیر شوی و من بر تو دست میکشم
شانهات میکنم و مرتب
دور میکنم از تو کژیها و گرهها
و تو نیز به نوبهی خود چهرهام را
متشخص میکنی و من همچون پیری فرزانه بر تو دست میکشم
چهرهام جدی میشود و گویی
در اندیشهی ژرف افکار مهمم
افکار مرگ و زندگی. اما در آن گاه من فقط
به تو میاندیشم، ریش من، چهرهی دومم
و این رازی خواهد بود بین ما.
جی آر سولونچ
۲ نظر:
خوشمان آمد دكتر. ريشتان مستدام.
بابا ترچمه شعر!! تو همیشه درچه یک هستی
ارسال یک نظر