آن بیرون
نوشته آلکس کیگان
برگردان: کیهان بهمنی
نوشته آلکس کیگان
برگردان: کیهان بهمنی
دوش گرفتن او را به یاد جاهایی میانداخت که باران نمیبارید، اریتره، سومالی، شکمهای باد کرده، دست و پاهای لاغر مثل چوب خشک، مگسهای روی صورت بچهها.برای همین دیگر دوش نگرفت.
دیگر رادیو و تلویزیون را روشن نمیکرد تا اخبار مربوط به قحطی، بیماری، کشتار دستهجمعی، تجاوز، و سرکوب را نشنود. به موسیقی گوش نمیکرد چون سیدیهایش بهش احساس مالکیت میدادند. لباس نمیپوشید چون بعضی از آدمها لخت بودند. حرف نمیزد چون بعضیها لال بودند. راه نمیرفت چون در جاهای دیگر آدمهایی در بند بودند. به آفتاب نگاه نمیکرد چون بعضیها کور بودند.
هنگامی که دیگر غذا هم نخورد (چون آن را اسراف میپنداشت) ابتدا احساس خلوص کرد. بعد در خانه بدون چراغش آب را نیز بست. مرد و دیگران میپنداشتند که دیوانه شده بود.
در رادیو و روزنامهها خبر کوتاهی از او پخش شد.
اما مرگش به حدی بیاهمیت بود که تلویزیون اشارهای به آن نکرد.
۱ نظر:
سلام
سلام
سلام
من به افتخار شما از l'aimer حرف نزدم!
اما باز خوت حدس زدی!
من چه کنم؟ :)
کمی فکر کردم تا بفهمم اختصار کی میشه، اما بعدش کیفور شدم از حدس خودم!
ارسال یک نظر